نا امیدی های ما...




























هم سلولی...



1قناری هم دیگر صدایش به کلاغ میماند

صد رحمت به کلاغ/

 

2ادمی را گفتند :ار چه بیتابی

گفت :ار فریادی که

بغضش تاوان گرفت از تنم

 

 

3همه از تنهایی گله دارند

اخه تو این همه جیغ و داد و صدا

مگه تن ها پیدا میشه

 

 

 

3فقط دلم به حال دوستی سوخت

که گفت حرفش را فقط مورچه ای فهمید

که گلویش را زیر خاک به تاراج میبرد

 

 

 

3درد است تو همه ات احساس باشد به یکی

و او با مرگ دست به گریبان

 

 

4وقتی قلبی که با تمام وجود دوستش

داری نیست

همان بهتر که همه جا کویر باشد

 

 

5ادمی را امید میدهند که زندگی کند

زندگی به ادم فقط

درد میدهد که نا امید شود

 

 

6صد بار گفتیم میخوانی به دل نگیر

به دل میگیری نیا

 

 

7ادمیست دیگر می گوید که خالی شود

نمیداند که میخوانند

و پر میشوند از غم و درد

 

 

8وقتی ستاره ای که دوست داری در

اسمان پیدایش نمیکنی

همان بهتر که شب نیاید تا داغ شوی

 

 

9صبر ادم هم اندازه ای دارد گر چه غم

اندازه ای ندارد

حوصله ی غم بازی ندارم تنم اهنگ دیگریست

 

 

10هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است

و در هر بازدم شکری

واجب

 

 

11خود را به اب واتش نزن دنیا فایلی

ندارد که پرستش کنی

خوش باش

 

 

12پنجره را که باز میکند غم از اشیانه اش

پر میزند و من که

اغاز اشک ریزانم چه کنم دوستش دارم

 

 

13ضمیر ها یم این روز ها حل شده

در ضمیر او اما /او خود حل

شده در هیاهوی درد

 

14ادمیست دیگر دلش که میگیرد

می اید اینجا غافل میشود از

خود از بس ناامید فراوان اینجاست

 

15گهی زین به پشت وباز زین به پشت

دنیا همه اش شده کولی دادن/

 

 

16ادمی را باید تنی از فولاد می افریدند

یک مشت پوست و استخوان

چه به این همه غم

 

 

17هر شب به خودم قول میدهم غم بس

هر شب میشکنم و باز

توبه میکنم خوب شد در توبه باز است

 

 

18نمیدانم کجای جاده گمت کردم که

 اینجا پیدا شدم اگر میخوانی

زود بیا پروازم نزدیک است

 

 

19ادمی را گفتند :چرا تنهایی ؟؟؟

 خندید و گفت :از چوب دوست

تنها ماندم در خودم 

 

 

20قالب تهی کردم وقتی گفت: اخراجی از

دیدم من مسافر چشمانش

بودم باز مسافر خاطراتش کرد مرا

 

 

21میدانی اخر دنیا شد وقتی جایم ندادی

در چمدان سفرت

قلبم را ربودی ممنون که بردی ان را

 

 

22زغال که باشی میگویند پوستش سیاه

است کاری ندارند به قلبت

عینک را که برداشت مات شد اما دیر برداشت

 

 

23توالی روز شبمان شده حسرت

خدایا خوابمان را نکن

حسرت

 

 

24گفت برایم بنویس دوستم داری

چه طور وقتی زخمی ام

از دوست



نظرات شما عزیزان:

sepideh
ساعت23:20---15 مرداد 1392
درست مثل فنجان قهوه

که ته می کشد

پنجره

کم کم از تصویر تو

تهی می شود

حالا

من مانده ام و

پنجره ای خالی و

فنجان قهوه ای

که از حرف های نگفته

پشیمان است



LIKEeeee
پاسخ:نه من چیزیم هست نه تو .تو مال خود بنویس برای خودت ما را چه پریدن با بزرگانی چون شما.خانه ای داریم حقیر اگر کسی امد برایش بهترین مطاعمان را می اوریم به رسم میهمان نوازی . پا برهنه هایی چون ما باید که پروازشان اندازه اش به قامتشان باشد


نگار
ساعت3:36---8 مرداد 1392
عالی بود.بهتری عزیزم.


چرا سر نمیزنی؟
پاسخ:شکر.ببخشید شرمنده.میام فردا تمومش میکنم .ترجمش طول کشید.بازم معظرت
پاسخ:شکر ببخشید .ترجمش طول کشید.میرسونم بهت نگران نباش


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





❥.FAR.❤.HAN.❥ + سه شنبه 17 مرداد 1392 / 1:59 /
- Online Support by www.1abzar.com --->